خدایکان صدور جهان که گاه جدل
زبان تیغ ز تیغ زبانت امان خواهد
نظیر تو ز قضا روزگار می طلبید
قضاش گفت چنین کارها زمان خواهد
چو راست کرد فلک کار دولت تو چو تیر
کنون ز قامت اعدای تو کمان خواهد
شگفت مرغی کین شاهباز همّت تست
که آشیان همه بر اوج آسمان خواهد
سبک ببخشد و شرمنده عذر می خواهد
بگاه جودگر از وی کسی جهان خواهد
ز حد ببرده یی انعام و مرد می باید
که عذر این همه انعام بی کران خواهد
ز خاک درگه خود زینهار در مگذر
اگر کسی زتو اقبال را نشان خواهد
بسا شبش که چو خورشید روز باید کرد
کسی که تکیه گه این خاک آستان خواهد
اگر چه سر سبکم همّت تو هر ساعت
ز بار منّت خود گردنم گران خواهد
چو ناتوان شدم از حمل بار انعامت
مکارمت چه ازین شخص ناتوان خواهد؟
مرا زبانی خشکست و مردم چشمم
ز شرم تر شود ارعذر من زبان خواهد
زبان چه باشد خود گوشت پاره یی عاجز
که گرش آبی باید ز دیگران خواهد
ز دست و پای رهی بر نخیزد آن هرگز
که دست و پای ترا عذر سوزیان خواهد
چو جمله اعضا در تن رعیّت جانند
چنان نکوتر باشد که عذر جان خواهد
ولی بعذر قدمهات اگر فرستم جان
هزار جانم باید که عذر آن خواهد
چو عاجزم ز همه یک طریق میدانم
شوم چنان کنم و عقل خود چنان خواهد
بپای مردی لطف توام وثوقی هست
بدو رها کنم این عذر اگر توان خواهد