قدری شراب از رضیّ الّدین بخواستم
میداد وعده مدّتهای مدید بود
ناگاه دوش وعدة خود را وفا نمود
والحق ز خرّمی شب من روز عید بود
دیدم غلامکی و یکی ظرف مختصر
وانگه چگونه مختصری نامفید بود
آبی به بوی گنده ولیکن به طعم بد
بدرنگ همچو جرعۀ جام صدید بود
آغشته بد به دردی و خاشاک گفتیی
در بول اسب ریزۀ سرکین ترید بود
گفتم همین زمان بر او باز برهلا
گو این مروّت از کرم تو بعید بود
این بادۀ چنین ز بتر جای آورند
گفتا آری از خم خواجه حمید بود