ای در دعای جان تو اجرام یک زبان
وی در هوای مهر تو خورشید یک دله
در ظلمت حوادث عقل از برای خلق
افروخته ز رای تو صد گونه مشعله
از کوی آرزو بدر خانۀ کرم
کلکت کشیده باشد از انعام سلسله
رای تو و سپهر بهم شمع و شمعدان
دست نیاز و حلقۀ تو گوی و انگله
باما بوعده یی که نهادی وفا نمای
دانی که نیست رسم کریمان مماطله
چون من نخواهم و تو نیاری مرا بیاد
کاری بود درازتر از راه قافله
چون با تو از طریق مروّت من گدا
بر مردمی نهادم اساس معامله
چو با همه بزرگی و فرزانگی خویش
لایقق بود که این کنی اندر مقابله؟