مرا گفت چون بارگیری نخواهی
که از خدمتت نیست روی رهایی
به تشویر گفتم که از بی ستوری
به بیگانگی می کشد آشنایی
مرا دوستی گفت آخر کجایی
چرا بیشتر نزد ما می نیایی
باری از آن نیمهٔ پر نقش نتوانی شدن
جهد آن کن تا مگر آن نیمهٔ دیگر شوی
ای برادر خویشتن را صفه ای دان همچنان
هم به سقفی نیک عالی هم به بنیادی قوی
تا هر آن نقشی که حاصل باشد اندر نیمه ای
بینی اندر نیمهٔ دیگر چو اندر وی روی
اوستادی نیمه ای را کرد همچون آینه
اوستادی نیمه ای را کرد نقش مانوی
صفه ای را نقش می کردند نقاشان چین
بشنو این معنی کزاین خوشتر حدیثی نشنوی
هنوز با همه اعراض من چو درنگری
سخن چنانکه چنان به بود ز من شنوی
بزرگوارا با آنکه معرضم ز سخن
چنانکه باز ندانم کنون زردف روی