ور بماند جواد عمر از سیر
ختم الله لی بما هو خیر
بهر آن دفتری ز نو سازم
داستانی دگر بپردازم
گر مددگار من شود توفیق
که کنم درس عشق را تحقیق
پس همان به که لب فرو بندم
بیش از این گفت و گوی نپسندم
می کند بند راه شوق بیان
می نهد مهر خامشی به دهان
لیک بیم ملال بی ذوقی
که ندارد به شرح آن شوقی
می زند جوش عشقم از سینه
تا دهم شرح عشق دیرینه
تا نجوشد ز سینه عشق سخن
نتوان داد شرح عشق کهن
این مسلسل سخن که می خوانی
هم ازان سلسله ست تا دانی
بهر شیران بود سلاسل زر
هر که شیر است ازان نپیچد سر