آن نه رشته سلاسل ذهب است

نام رشته بر آن نه از ادب است

هرگز آن رشته را خلل مرساد

تا به حشرم مهار بینی باد

به سر رشته خود آیم باز

سخن عاشقی کنم آغاز

سر رشته کشیده بود به عشق

دل و جان آرمیده بود به عشق

کار من عشق و بار من عشق است

حاصل روزگار من عشق است

چون شد این اعتقاد نامه درست

باز گردم به کار و بار نخست

هست دیدار حق اجل نعم

و به انتهی الکلام و تم

که ببیند خدای را به بصر

چون شب چارده مه انور

نعمت او بود برون ز شمار

برتر از جمله نعمت دیدار

جاودان در مقام خود باشد

هرگزش دل ز غصه نخراشد

تعداد ابیات منتشر شده : 510165