به دست باد صبا بوی زلف خود بفرست

مگر به حال خود آید دل پریشان حال

تصوری به صبوری خیال می بندم

زهی تصور باطل زهی خیال محال

برفتی از نظر و از نظر نرفت خیال

به افتراق مبدّل شد اتفاق وصال

به زهر می کشدم عقل مفسد ابن حسام

خیال فاسدش از سر ببر به شیره ی تاک

چه غم ز طعنه ی دشمن اگر تو باشی دوست

که نیش همدم نوش است و زهر با تریاک

متاب رشته ی زلفت ز ما درین گرداب

که میل کشتی ما می کند نهنگ هلاک

ز سوز سینه خبر می دهد به غمّازی

سرشک سرخ و رخ زرد و دیده ی نمناک

چو خاک تا نشود تخته ی من اندر خاک

ز لوح سینه نگردد رقوم عشق تو پاک

تصوری که به وصل تو دارد ابن حسام

برون نمی رودش زین دل محال اندیش

طریق اگر به سیاهی است گر به آب حیات

خیال زلف و لبت می روند پیشاپیش

تعداد ابیات منتشر شده : 510165