گر طالبی، فروغ بگیری ز آفتاب
ور غالبی، دریغ نداری ز مشتری
گفتار اوحدی نبود بی حقیقتی
قولش قبول کن، که به اقبال رهبری
از کار کرد خویش پشیمان شوی یقین
روزی که کردگار کند با تو داوری
گیرم که بعد ازین نکنی روی در گناه
عذر گناه کرده، بگو: تا چه آوری؟
شاید که از تو دیو گریزان شود، مگوی :
کز چشم ما برای چه پنهان شود پری؟
خوابت نگیرد، ار نبود همسر تو زن
زان غسل واجبیست، که با زن برابری
صد جامهٔ سیاه بپوشی، چو خلق نیست
گرد تو کس نگردد، اگر گاو عنبری
ظلمت خلاف نور بود، زان کشید ابر
شمشیر برق در رخ خورشید خاوری
بوجهل را ز کعبه به دوزخ کشید جهل
پیش خرد نتیجهٔ جهلست کافری
جای خرد به مرتبه بالای چرخهاست
رو با خرد نشین، که تو از چرخ برتری