زر غول مرد باشد و زن غل گردنش
در غل غول باشی، تا با زن و زری
از قوت و خرقه هرچه زیادت بود ترا
با ایزدش معامله کن، گر مبصری
مردم به دستگاه توانگر نمی شود
درویش را چو دست بگیری توانگری
او جمع کرد و چون به نمی خورد ازو بماند
دریاب کز تو باز نماند چو بگذری
ای رنج ناکشیده، که میراث می خوری
بنگر که: کیستی تو و مال که می بری؟
ازین حدیث روانم بسی، که بعد از من
کسی نگوید: کای اوحدی، روانت باد!
مرا چنین که تو بینی: به چند گونه هنر
اگر ز سیم و زرم بهره نیست، عمر تو باد
ضرورتست که: بنیادهای نیک نهند
برای نام ابد مردمان نیک نهاد
یقین بدان که: تو هم زین جهان بخواهی رفت
اگر به هفت رسد سال عمر و گر هفتاد
سر از قلادهٔ آموختن مپیچ و بدان
که دیگران هم از آموختن شدند استاد