طبیبم تویی نبضِ جانم ببین
دوایِ دل ناتوانم ببین
الهی اگر جرأتی می رود
ز معلول اگر علّتی می رود
ز ما هر چه آید نیاید به کار
چنان کز تو آید ز ما در گذار
الهی به دریای بخشایشم
فرو شوی دامن ز آلایشم
مگردان سیه روی چون دفترم
به اوراق طوبی بپوشان سرم
گرم نا پسندی بر اقلام رفت
حدیث از می و مطرب و جام رفت
الاهی چو از نیّتم آگهی
که خیرست نیّت به خیرم نهی
زهجرت گذشته ده و هفتصد
سر سال نو بسته ام این رصد
حکیمانه شان دفتری ساختم
چنین طُرفه طرزی بپرداختم
چنین نامه ای کردم آراسته
ز بهر جوانانِ نو ساخته