این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار،
کاواز دُهُل برادر از دور خوش است.
* ای صاحب فتوی، ز تو پرکارتریم،
با این همه مستی، از تو هشیارتریم؛
گر زان که صراحیی کُنند از گِل من،
حالی که ز باده پُر کنی زنده شود.
گر بر سر خاک من رسد مَخموری،
از بوی شراب من شود مست و خراب.
خواهید به روز حَشْر یابید مرا؟
از خاکِ درِ میکده جویید مرا.
می کرد دلیر کوزه را دسته و سر،
از کَلّهٔ پادشاه و از دست گدای!
* بر کوزه گری پریر کردم گذری،
از خاک همی نمود هر دَم هنری؛
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست،
فردا همه از خاک تو برخواهد رُسْت!
در سایهٔ گل نشین که بسیار این گل،
از خاک برآمده است و در خاک شده!
گَرْد از رخِ آستین به آزَرْم فشان،
کان هم رخِ خوب نازنینی بوده است.