اکنون که ز خوشدلی به جز نام نمانْد،
یک همدم پخته جز میِ خام نماند؛
هم آخِرِ کار رحلتت خواهد بود،
خوابی باشد که دیده باشی همه عمر.
* با یار چو آرمیده باشی همه عمر،
لذاتِ جهان چشیده باشی همه عمر،
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم،
نابوده به کامِ خویش، نابوده شدیم!
افسوس که بیفایده فرسوده شدیم،
وَز داسِ سپهرِ سرنگون سوده شدیم؛
در چَنْبَرِ چرخ جان چندین پاکان،
می سوزد و خاک می شود، دودی کو؟
از آمدن و رفتنِ ما سودی کو؟
وز تارِ وجودِ عمرِ ما پودی کو؟
بِهْ زان نَبُدی که اندرین دیْرِ خراب،
نه آمدمی، نه شدمی، نه بُدَمی.
گر آمدنم به من بُدی، نامَدَمی.
ور نیز شدن به من بدی، کی شدمی؟
عیبم مکنید. گرچه تلخ است خوش است،
تلخ است، از آن که زندگانی من است.