زان پیشتر ای پسر که دررَهْگُذری،
خاک من و تو کوزه کند کوزه گری.
زان کوزهٔ میْ که نیست در وی ضرری،
پُر کن قَدَحی بخور، به من دِهْ دگری،
با من به زبانِ حال می گفت سبو:
من چون تو بُدَم، تو نیز چون من باشی!
بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی،
سرمست بدم چو کردم این اوباشی؛
کاین چرخ بسی قَدّ ِ بُتانِ مَهْرو،
صد بار پیاله کرد و صد بار سبو!
بردار پیاله و سبو ای دل جو،
برگَرْد به گِردِ سبزه زار و لبِ جو؛
وان گِل به زبانِ حال با او می گفت:
ساکن، که چو من بسی لگد خواهی خورد!
دیدم به سرِ عمارتی مردی فرد،
کاو گِل به لگد می زد و خوارش می کرد،
در سبزه نشین و میِ روشن می خور؛
کاین سبزه بسی دمد ز خاک من و تو!
می خور که فلک بهر هلاک من و تو،
قصدی دارد به جانِ پاک من و تو؛