پا بر سر هر سبزه به خواری ننهی،
کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است.
هر سبزه که بر کنار جویی رُسته است،
گویی ز لبِ فرشته خویی رسته است؛
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست،
فردا همه از خاک تو برخواهد رُسْت!
چون ابر به نوروز رخِ لاله بشست،
بر خیز و به جامِ باده کن عزمِ درست،
این سبزه که امروز تماشاگه ماست،
تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست!
ابر آمد و زار بر سرِ سبزه گریست،
بی بادهٔ گُلرنگ نمی شاید زیست؛
در سایهٔ گل نشین که بسیار این گل،
از خاک برآمده است و در خاک شده!
بنگر ز صبا دامن گل چاک شده،
بلبل ز جمال گُل طَرَبناک شده؛
پندش ده و گو که، نرم نرمک می بیز،
مغزِ سرِ کیقباد و چشمِ پرویز!
ای پیرِ خردمند پِگَهْ تر برخیز،
وان کودکِ خاک بیز را بنگر تیز،