ای راحت عیش ها وصالت
مقصود همه جهان جمالت
علاء دین و دنیا شاه اتسز
که شاهی را سزاوار اوفتادست
حدیث عشق ما و خوبی او
بر شاه جهان دار اوفتادست
ز من بیزار شد معشوق و بامنش
ندانم تا چه آزار اوفتادست؟
ملامت چون کنم خود را؟ نه اول
ز من آیین این کار اوفتادست
دلم بر دست و جان هم برد خواهد
نه خر مرده است و نه بار اوفتادست
مرا عشقست و جز من مردمان را
ازین انواع بسیار اوفتادست
همی شویم بخون این بار چهره
که دست خونم این بار اوفتادست
دلم امسال در دام غم عشق
بتراز پارو پیرار اوفتادست
بلای جان خلقست و دل من
بصد جانش خریدار اوفتادست