نوشی خون از چه زنی نیش به دل
کم نتوان بود در جهـٰان از مگسی
ای آنکه همیشه مست جام هوسی
بی رنج درین راه بجـٰائی نرسی
دیریست که در طواف بیت اللهی
غیری تا در توهم اغیاری
تا دست به سبحه میزنی زناری
تا روی به دوست مسکینی دیداری
دل زین عالم نمیتوانی بر کند
در عالم دل نبوده ای معذوری
در مهد هوی غنوده ای معذوری
دیده نه چو ما گشوده ای معذوری
وصل تو کجا و همچو من هیچکسی
روح القدسی نیـٰاید از هر مگسی
ای آنکه نباشدم بتو دسترسی
بی یاد تو بر نیـٰارم از دل نفسی
یک نام مقدست اگر قهار است
در لطف هزار نام دیگر داری
عُمرم همه صرف شد در این خونخواری
تا در صف محشرم چه بر سر آری