بخشیده هر چه باید و شاید تو را خدا
تونیز بخشی هر چه بهر کس که میتوان
لله هر که هر چه تمنا کند دهی
داد تو را چه حاجت امداد این و آن
جد بر جد و پدر به پدر پیر و پادشاه
هم پادشاه افکن و هم پادشه نشان
ای زیر دست کرده زبر دست هر که هست
وی پایمٰال کرده سر جمله سروران
شرح غم فقیران از رنگ چهره خواه
درد دل اسیران از نور چهره خوان
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
یک یک در او نمایان احوال انس و جان
زین کو چرا روند حریفان به سیر خلد
زین رو چرا روند به گلگشت گلستان
کف کار ابر کرده و رخسار کار مهر
دیگر چه منت است زمین را به آسمان
شد از فروغ شاه صفی گلستان جهان
خورشید گو متاب دگر بر جهانیان
اشک و آهم رضی جهانگیر است
شاید ار گوئیم جهانگیرم