افغان خروس صبح گاه از غم تو
آه از غم تو! هزار آه ازغم تو!
ای نالهٔ پیر خانقاه از غم تو
وی گریهٔ طفل بی گناه از غم تو
گل رنگ شود، چو روی شویی، همه جو
مشکین گردد، چو مو فشانی، همه کو
ای از گل سرخ رنگ بربوده و بو
رنگ از پی رخ ربوده، بو از پی مو
ابرو کشتی و چین پیشانی موج
گرداب بلا غبغب و چشمت توفان
رویت دریای حسن و لعلت مرجان
زلفت عنبر، صدف دهن، در دندان
آری، که چو آن ماه بود بازرگان
دیدار به دل فروشد و بوسه به جان
دیدار به دل فروخت، نفروخت گران
بوسه به روان فروشد و هست ارزان
القصه که: از بیم عذاب هجران
در آتش رشکم دگر از دوزخیان
در عشق، چو رودکی، شدم سیر از جان
از گریهٔ خونین مژه ام شد مرجان