عالم چو ستم کند ستمکش ماییم
دست خوش روزگار ناخوش ماییم
در منزل غم فگنده مفرش ماییم
وز آب دو چشم دل پر آتش ماییم
بر پاسخ تو چو دست بر خامه نهم
خواهم که: دل اندر شکن نامه نهم
در پیش خود آن نامه چو بلکامه نهم
پروین ز سرشک دیده بر جامه نهم
ز آغاز به بوسه مهربان کرد دلم
امروز نشانهٔ غمان کرد دلم
یوسف رویی، کزو فغان کرد دلم
چون دست زنان مصریان کرد دلم
تقصیر نکرد خواجه در ناواجب
من در واجب چگونه تقصیر کنم؟
واجب نبود به کس بر، افضال و کرم
واجب باشد هر آینه شکر نعم
این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل