به صنوبر قد دلکشش اگر ای صبا گذری کنی
ز هوای جان حزین من دل خسته را خبری کنی
دلا گفتم، غم خود خور که کار از دست شد بیرون
تو را غم خوردن است ای دل تو غمخواری چه می دانی؟
برو زاهد چه پرهیزی ز ناز و شیوه چشمش؟
بپرس این شیوه از مستان تو هشیاری چه می دانی؟
نداری جز دل آزاری و ناز و دلبری کاری
تو غمخواری و دلجویی و دلداری چه می دانی؟
تو در خواب خوشی، احوال بیماران چه می دانی؟
تو در آسایشی، تیمار بیماری چه می دانی؟
درخت صنوبر خرام تو بادا
چو سرو ایمن از تند باد خزانی
برآنم که بر خدمتت بگذرانم
دو روزی که باقی است زین زندگانی
نه آنم که بر تابم از تو عنان را
ازین در گرم صدره از پیش رانی
گدای توام گر نرانی ز پیشم
زهی پادشاهی زهی کامرانی؟
دلی پر سخن دارم و مهر بر لب
چو نامه چه باشد مرا اگر بخوانی