فلک می رود در پی عذرخواهی
جهان می رود بر سر مهربانی
کنون می دمد باز بوی بهاری
به سر سبزی و می دهد شادمانی
بدو گفتم آری چنین است و برکس
نماند نعیم جهان جاودانی
هوای کدامین چمن داری امروز؟
ندیم کدامین گل و گلستانی؟
تو را مدتی بود خرم بهاری
برانداختش تند باد خزانی
همیشه از این بیش دلشاد بودت
چه بودت که غمگین شدی ناگهانی
شبی بلبلی گفت با من به باغی
که ای عندلیب ریاض معانی
چو خواهد گذشتن همان به که او را
دمی خوش برآری و خوش بگذرانی
مشو غافل از عمر و می دان غنیمت
حضورش که یار عزیزست و جانی
دل غنچه چون خوش نباشد که با گل
بخلوت کند عیشهای نهانی