قطره و موج و حباب از ما بجو
یک حقیقت از همه اشیا بجو
جامی از می پر زمی بستان بنوش
این چنین می شادی رندان بنوش
یک مسمی باشد و اسما هزار
آن یکی در هر یکی خوش می شمار
در خرابات فنا افتاده ام
سر به پای خم می بنهاده ام
علم و عقل و زهد من بر باد رفت
غیر یاد او مرا از یاد رفت
کثرت و وحدت که می گوئی چنان
اعتبار عقل باشد این و آن
محبت نامه اش از یاد مگذار
محب خویشتن را یاد می دار
به شادی نعمت اللّه نوش کن می
که کم یابی حریفی مست چون وی
سبیل ما است میخانه سراسر
اگر می می خوری پیش آر ساغر
اگر دریا وگر موج و حباب است
به نزد ما هه جام شراب است