آخر له چای خویشتن زد
(آخر به پای خویشتن زد)
آخر گذشت آب از سر من
ببین چشم تر من
بیچاره عاشق، ناله تا کی
یا دل مده یا ترک سر کن (ترک سر کن)
خسرو ایران، باد جاویدان، به تخت شاهی
دشمنش بی جان، ملکش آبادان، چنانکه خواهی
ای پری پیکر، سرو سیمین بر، لعبت بهاری
مهوشی جانا، دلکشی اما، وفا نداری
صبحدم بلبل، بر درخت گل، به خنده می غمگفت:
مه جبینان را، نازنینان را، وفا نباشد
ساقی مهوش بده جامی از آن
بادۀ گلگون
ما ندهیم دل خود، جز به یار
ما نکنیم اعتماد بر اغیار
گو به عارف تعزیت باد بهر ایران
خوش به لحن حجاز و عراقی
چون نگریم خون نگریم کز صلح جویان
هیچ نامانده غیر از نفاقی