تقصیر نمی کند غم تو
غم می خوردم به رایگانی
مگذار دلم به دست تیمار
آخر نه تو در میان آنی؟
خوشتر بود از حیات صد بار
در پیش رخ تو جان فشانی
بنمای رخت، که جان فشانم
ای آنکه مرا چو جان نهانی
چون نیست مرا لب تو روزی
چه سود ز عمر و زندگانی؟
بی تو نفسی نیم خوش و شاد
بی من تو خوشی و شادمانی
زنده شوم ار ز باغ وصلت
بویی به مشام من رسانی
آن دل که به بوی تو همی زیست
اینک به تو داد زندگانی
با ما نظر عنایت، ای دوست،
گر بهتر ازین کنی توانی
ما تشنه و آب زندگانی
در جوی تو رایگان، تو دانی