گر هیچ مجال نطق یابی
گویی به زبان بی زبانی:
دارم به تو من توقع اینک
چون خدمت من بدو رسانی
خاک در او ببوس و از ماش
خدمت برسان، چنان که دانی
باری تو نه ای چو من مقید
از وی به چه عذر باز مانی؟
بگذر سحری به کون جانان
دریاب حیات جاودانی
ای باد برو، اگر توانی
برخیز سبک، مکن گرانی
تو را آن به که با جانان ثنا گویی سنایی را:
مسلمانان، مسلمانان، مسلمانی، مسلمانی
عراقی، گر کنی ادراک رمز اهل طیر و سیر
چه دانی منطق مرغان؟ نگردی چون سلیمانی
وگر خواهی که دریانی، به عقل این رمز را، نتوان
که اندر ساغر موری نگنجد بحر عمانی
وگر پیش آمدت جبریل مپسندش به جادویی
وگر زحمت دهد رضوان رها کن تو به دربانی