به سادگی تو رحم آیدم در این بازار
که تنگدستی و امیدوار می گذری
چو راه عشق نبردی، به راه عقل باز بگرد
که بر صحیفهٔ تقویم پار می گذری
مرو به تاب که داری، گذر به خاطر من
خدا گواست که بی اختیار می گذری
ز حال دل خبرم ده که داغتر شویم
وگر نه کی تو ز کس شرمسار می گذری
به یاد نوش همه شعله های دوزخ عشق
زبانه ایست که از یک شرار می گذری
سبک بران چو از این بی قرار می گذری
که گر عنان بکشی شرمسار می گذری
چنین می خواهمت عرفی که هر چندان وفادشمن
بلا انگیزتر می شد، جفا اندوزتر باشی
نگردد بوالهوس، ای تیر، آزرده دل از تو
مگر از ناوک مژگان او دلدوزتر باشی
چراغ حسن خود را بر فروز از آتش عشقم
چو خواهی آفتاب من که عالم سوزتر باشی
برت افسانهٔ ما با نیاز آمیز تر تا کی
ز چشم مست خود خواهم که نا آموزتر باشی