چو محرم نیست این غم با که گویم
مرا او بود محرم با که گویم
بیا تا آه ازین غم برنیارم
غمش در دل کشم دم برنیارم
نه چندانست بر جانم غم او
که بتوان کرد هرگز ماتم او
اگرچه عنکبوتی ناتوان بود
ولکین بر سر من پیلبان بود
چنان پشتی قوی بود آن ضعیفه
که پشت شرع را روی خلیفه
اگرچه رابعه صد تهمتن بود
ولیک او ثانی آن شیر زن بود
مرا گر بود انسی در زمانه
بمادر بود و او رفت از میانه
اگر طفلم مرا این بس بلاغت
که دادیم از همه عالم فراغت
چو گفتم مدتی افسانهٔ تو
بمردم با دلی دیوانهٔ تو
خدایا میروم تو رهبرم باش
حقیقت بخش جان غمخورم باش