من از خدای و از تو همی خواهم این دو چیز

تا او ترا بقا دهد و تو مرا قبای

جزوی و کلی از دو برون نیست آنچ هست

جز وی همه تو بخشی و کلی همه خدای

گویم ز تن خویش میانت کنم ای ماه

گوید نتوان ساخت ز یک موی میانی

گویم ز دل خویش دهانت کنم ای دوست

گوید نتوان کرد ز یک نقطه دهانی

باغبانند آن دو زلفش ، باغ دو رخسار او

آنک آنک باغبان در باغ گل کارد همی

عذر جانست آن رخ و آن غمزگان آزار دل

آن رخان چو عذر خواهد این دل آزارد همی

نیست سنبل کان خط مشکین آن ترک منست

دیده چون آنرا ببیند سنبل انگارد همی

حلقۀ زلفش بگل بر غالیه دارد همی

گل ببوی غالیه سنبل ببار آرد همی

روان موی و اشکست آموی آب

چه ارزد بر آب آموی موی

چو چوگان خمیدست بدگوی ما

نباشم بچوگان بدگوی گوی

تعداد ابیات منتشر شده : 510165