دلش را پرست، ار خرد را پرستی
کفش را ستای، ار سخا را ستایی
ز قدر من آنگاه آگاه گردی
که با من به درگاه صاحب درآیی
سپردم به تو دل، ندانسته بودم
بدین گونه مایل به جور و جفایی
که دانست کز تو مرا دید باید
به چندان وفا اینهمه بیوفایی
همایون و فرخنده بادت نشستن
بدین جشن فرخندهٔ مهرگانی
خدایت معین باد و دولت مساعد
تو باقی و بدخواه تو گشته فانی
مرا شاد کردی و آباد کردی
سرای من از فرش و مال و اوانی
دل من پر از آرزو بود شاها
وز اندیشه رخسار من زعفرانی
به جوی اندرون آب، نوش روان شد
ازین عدل و انصاف نوشیروانی
جهان را به عدل و به انصاف دادن
بیاراست چون شعر نیک از معانی