یکی نغز بازی برون آورد
به دلت اندرون درد و خون آورد
بدو شاد باشی و نازی بدوی
همان راز دل را گشایی بدوی
یکایک چو گیتی که گسترد مهر
نخواهد نمودن به بد نیز چهر
همی پروراندت با شهد و نوش
جز آواز نرمت نیاید به گوش
چه باید همه زندگانی دراز
چو گیتی نخواهد گشادنت راز
گذشته برو سالیان هفتصد
پدید آوریده همه نیک و بد
ازو بیش بر تخت شاهی که بود
بران رنج بردن چه آمدش سود
شد آن تخت شاهی و آن دستگاه
زمانه ربودش چو بیجاده کاه
به ارش سراسر به دو نیم کرد
جهان را ازو پاک بی بیم کرد
چو ضحاکش آورد ناگه به چنگ
یکایک ندادش زمانی درنگ