شنودند کانجا یکی مهترست
پر از هول شاه اژدها پیکرست
یکایک ز ایران برآمد سپاه
سوی تازیان برگفتند راه
سپه کرده و جنگ را ساخته
دل از مهر جمشید پرداخته
پدید آمد از هر سویی خسروی
یکی نامجویی ز هر پهلوی
برو تیره شد فرهٔ ایزدی
به کژی گرایید و نابخردی
سیه گشت رخشنده روز سپید
گسستند پیوند از جمشید
از آن پس برآمد ز ایران خروش
پدید آمد از هر سویی جنگ و جوش
مگر تا یکی چاره سازد نهان
که پردخته گردد ز مردم جهان
نگر تا که ابلیس ازین گفت وگوی
چه کردوچه خواست اندرین جستجوی
به جز مغز مردم مده شان خورش
مگر خود بمیرند ازین پرورش