اگر از رفعت قدر بلند او شود آگه
عنان خویش زی پستی گراید چرخ مینایی
گدای درگه وی خویش را داند کلیم الله
گرش نازل شود صدبار خوان من و سلوایی
که داند تا زمام آسمان را بازگرداند
وگرنه بس شگفتی نیست اعجاز مسیحایی
سلیمان بر درش موری کند جمشید دربانی
خرد از وی کهولت می پذیرد بخت برنایی
ز استمداد رای ابر دست او عجب نبود
کندگر ذره خورشیدی نماید قطره دریایی
شهنشاهی که گر خواهد ضمیر عالم آرایش
بر انگیزد ز پنهانی همه آثار پیدایی
امیرالمومنین حیدر ولی ایزد داور
که دربان درش را ننگ می آید ز دارایی
خرد گفتا که کشف این حقایق کس نمی داند
بجز فرمانروای شهربند مسندآرایی
چرا وحشت نماید آدمی از شیرکهساری
چرا نفرت نماید زاهد از رند کلیسایی
یکی در عرصهٔ گیتی خورد تشویش شهماتی
یکی در ششدر دوران نماید فکر عذرایی