وز این تنگ منفذ همی بنگرم

به روی فلک راست چون اعوری

درو روزنی هست چندان کز او

یکی نیمه بینم ز هر اختری

که را باشد اندر جهان خانه ای

ز سنگیش بامی ز خشتی دری

تن ار شد سپر پیش تیر بلا

پس او را زبانی است چون خنجری

مرا چرخ صد شربت تلخ داد

که ننهادم اندر دهان شکری

حوادث ز من نگسلد ز آن که هست

یکی را سر اندر دم دیگری

بلای مرا دختر روزگار

بزاید همی هر زمان مادری

دلم گر ز اندوه بحری شده است

چرا ماندم از اشک در فرغری؟

ز من صرف گردد همه رنج ها

منم رنج ها را مگر مصدری

همانا که جنس غمم کاندرو

به تشدید محنت شدم مضمری

تعداد ابیات منتشر شده : 510165