شاخ سخا ورادی بنشاندی
بیخ نیاز و زفتی برکندی
منصوربن سعید خداوندی
کز فر اوست تازه خداوندی
گاهی به بانگ رعد همی نالی
گاهی به نور برق همی خندی
بر کوهی و به گونهٔ دریایی
بر بحری و به شکل دماوندی
بنداخت بحر آن چه تو برچیدی
بگزید خاک آن چه تو بفکندی
گه قطره ای ز تو بچکد گاهی
باران شوی چه نادره آوندی
من مرغزار بودم و تو شیر مرغزار
با من چگونه بودی و بی من چگونه ای»
با ناز دوست هرگز طاقت نداشتی
امروز با شماتت دشمن چگونه ای
ای جره باز دشت گذار شکار دوست
بسته میان تنگ نشیمن چگونه ای
آباد جای نعمت نامد ترا به چشم
محنت زده به ویران معدن چگونه ای