بر غم سردی حاسد ز شعر گرم بهار
تنور خویش و دل خصم پر شراره کنید
نهید جبههٔ طاعت برآستان رقیب
و یا که خانهٔ معشوق را اداره کنید
درین قمارکه یاران زدند بر سر جان
سفاهت است که با عقل استشاره کنید
شکنج زلف بتان گر بلای عقل شماست
سبک ز حلقه دیوانگان کناره کنید
درین رمق رقم قتل خویش را یاران
ز دست خصم بگیرید و پاره پاره کنید
رقیب می رسد ازگرد راه چاره کنید
به روی قبضهٔ شمشیر استخاره کنید
گوید که « بهار» نالد چو هزار
ناکرده نظر بر منظر من
هرجا گذری با صوت خوشت
خاک ره توست چشم تر من
لطفت شکرست قهرت شررست
هم نوش منی هم نشترمن
ویرانه شود آن خانه که نیست
روشن ز رخت ای اختر من