گفتم امید سعادت چه بود در عالم ؟
گفت با بی بصری ، عشق سمن سیمایی
گفتمش چیست جدال وطن و دین ، گفتا
بر یکی خوان پی نان همهمه و غوغایی
سربه سر هستی ازین عشق و ازین جاذبه خاست
باشد این قصه ز اسرار ازل افشایی
گشت مجذوب خود و دور زد و جلوه نمود
شد از آن جلوه به پا شوری و استیلایی
گفتم اسرار ازل چیست بگو گفت که گشت
عاشق جلوهٔ خود، شاهد بزم آرایی
گفتمش قاعدهٔ حرکت واین جاذبه چیست ؟
کفت : از اسرار شک آلود ازل ایمایی
گفتمش هزل فرو نه سخن جد فرمای
کفت : والاتر از این دنیی دون دنیایی
گفتم این انجم رخشنده چه باشد به سپهر
گفت : بر ریش طبیعت ، تف سربالایی
گفتم این گوی مدورکه زمین خوانی چیست ؟
گفت سنگی است کهن خورده برو تیپایی
گفتم آن مهر منور چه بود؟ گفت : بود
در بر دهر، دل سوختهٔ شیدایی