قربان شومت دی به که همره بودی

کامشب همه شب به خویش گریان بودم

امشب همه شب ز هجر نالان بودم

با بخت سیه دست و گریبان بودم

لیلی وش من به حال زارم بنگر

مجنون زمانه از برای تو شدم

تا در ره عشق آشنای تو شدم

با سد غم و درد مبتلای تو شدم

در مجلس عشرت تو غم خوردن دهر

یارب که بود چو روزه در عید حرام

تا کار جهان به کام کس نیست مدام

عیش تو مدام باد و کار تو تمام

از شوق دمی هزار بارش خوانم

گویی تو که گنج نامه ای یافته ام

در نامه رقم ز خانه ای یافته ام

وز عنبر تر شمامه ای یافته ام

تو منزوی مدرسهٔ عالی فضل

من بیهده گرد راست بازار خیال

فن تو و سد هزار برهان کمال

شغل من و یک جهان خیالات محال

تعداد ابیات منتشر شده : 510165