نیست از من سوخته تر در جهان
شمع اقبال ترا پروانه یی
هست در دور کف دریا کشت
هفت دریا کمتر از پیمانه یی
آشکارا پیش ذهن و خاطرت
هر کجا در غیب پنهان خانه یی
ذات پر معنیّ تو اندر جهان
صورت گنجیست در ویرانه یی
ای ز دستت آز را سرمایه یی
ذکر حاتم با کفت افسانه یی
اگر بداند ثنا و اگر نداد هجا
ازین سه گانه دو گفتم، دگر چه فرمایی؟
سه شعر رسم بود شاعران طالع را
یکی مدیج و دوم قطعۀ تقاضایی
بزرگوارا در انتظار بخشش تو
نمانده است مرا بیش از این شکیبایی
با دت بزمان عمر مستغرق
هر امروزی که هست فردایی
این آن مثلست که رازیان گویند
کوری کته به دست نوینایی