گر سخای تو مصلحت بیند

بکند اینقدر مواسایی

تا چو در مطبخ تو چیزی نیست

ما بدان می پزیم سودایی

طمع خام گفت رو لختی

هیزم آخر بخواه از جایی

نه ز انگشت آتشم تبشی

نه ز هیزم خلال بالایی

ز استینم برون نشد دستی

ز استانم برون نشد پایی

ناگهان در میان فصل ربیع

برفی آغاز کرد و سرمایی

باز چرخ خرف دگر باره

با من از سر گرفت ایذایی

باشد اومید با کفت گستاخ

هر زمان می کند تمنّایی

ز ابر چون برف سیم باریدی

گر بدی چون دل تو دریایی

ما نیز سه چار ساله مرسوم

بگذاشته ایم تا تو آیی

تعداد ابیات منتشر شده : 510165