باد چوب شکنجه را توفیق
تا دو ساق ترا کند تلفیق
باد چالاک در رسن بازی
سر تو همچو کودک غازی
باد در گردن تو کرده بخم
طیلسانی زموی بز محکم
تا علاج دماغ برزگران
نبود جز چماق و گرزگران
بدعا آیم از ثنا اکنون
که سخن هرزه بود تا اکنون
بثنایت نمی رسد سخنم
عاجزم از ثنای تو چکنم
آنچه بنوشتم ارچه بسیارست
درمی از هزار دینارست
تا چو گویند باری از من و تو
باشد این یادگاری از من و تو
گر چه بودست در نظر زشتم
ماجرای خود و تو بنوشتم
خرس و خوکت چگونه خوانم من؟
که ترا کم زهر دو دانم من