راست گو : کز سر مهر منت، ای ماه، که برد؟
که زد این راه؟ دلت را دگر از راه که برد؟
ای دلم برده، مرا بی دل و بی هوش مکن
کار دل سهل بود، عهد فراموش مکن
آخر، ای دستهٔ گل، سوسن باغ که شدی؟
بی تو تاریک نشستم، تو چراغ که شدی؟
آنچه در دین تو از امن و امان پیدا شد
نشنیدیم که در هیچ زمان پیدا شد
سر معراج ترا هم تو توانی گفتن
در دمی بود و از آن دم تو توانی گفتن
«انااملح» که حدیث تو در افواه انداخت
قصهٔ یوسف مصری همه در چاه انداخت
بوی آن خاک دمی گر برهاند ز عذاب
به نسیم خوش آن روضه در آییم ز خواب
هر دلی را که ز تحقیق سخن بویی هست
بشناسد که سخن را بجزین رویی هست
از هوی و هوس خویش جدا باش، ای دل
خاک آن خانه و آن خانه خدا باش، ای دل