فتوح میطلبی؟ شعر اوحدی میخوان

که این غرض، که تو داری در آن میان شنوی

به رهروی رو و گر مشکلیت هست بپرس

که حل مشکل خود از چنین کسان شنوی

اگر بود خرد پیر با جوانی جفت

روا بود سخن پیر کز جوان شنوی

سخن، که از نفس ناتوان شود صادر

یقین بدان تو که: البته ناتوان شنوی

کسی که فرق نداند میان قالب و جان

حدیث قالبی او چرا به جان شنوی؟

تو خود به باغ رو و گوش کن که: سرد بود

اگر فضیلت بلبل ز باغبان شنوی

چو غول نام دلیلی برد، روا نبود

که ریش برکنی، ای خواجه و روان شنوی

میان بره و گرگ آنزمان بدانی فرق

که کارنامهٔ این گله از شبان شنوی

سخن به ریش دراز و به ریش کوته نیست

سخن بزرگ بود کان ز خرده دان شنوی

و گر نه نان به بهای کلیچه باید خورد

چو وصف آن تو هم از صاحب دکان شنوی

تعداد ابیات منتشر شده : 510165