چندان که به گرد خویش بر میگردد

از بزم تو خوب تر نمی بیند جای

آب ار چه به هر گوشه کند جنبش و رای

بر صحن سرایت به سر آمد، نه به پای

چون بنده نپیچد ز خداوندان سر

وانگاه خداوند چنان بنده نواز

گر جور کنی نیاورم دل ز تو باز

ور ناز کنی به جان پذیرم ز تو ناز

تا کیست که خواهیش به دستان کشتن؟

یا چیست که بر دست همی گیری باز؟

کردند دگر نگاربندان از ناز

در دست تو دستوانه از مشک طراز

گر سوختنیست جان من هم تو بسوز

ور ساختنیست کار من هم تو بساز

چون دوستی روی تو ورزم به نیاز

مگذار به دست دشمن دونم باز

بر لوح وجود نقشها بست و در آن

چون روشن گشت نقش آن جزو بشست

در کارگه غیب چو نقاش نخست

جویندهٔ نقش خویشتن را می جست

تعداد ابیات منتشر شده : 510165