جان است می به کالبد آخر مگوی بیش

چون جان برون شود چه فلاح از گلینه ای

ز این بحر خود برون نبرد هیچ ناخدا

الّا ز دست کارِ نزاری سفینه ای

هر کس بر آن که بر صفتِ گنجِ کُنجِ ما

حاصل کند ز ملکِ قناعت دفینه ای

خود کی بود به نیک و بد اصحابِ وجد را

با هیچکس به شنقصه بغض و کینه ای

مستان که در ولایتِ حکمِ تو می روند

هشدار تا ز خود نخراشند سینه ای

تو در مکانِ حکمِ ریاست ممکَنی

ما در صفِ نِعال کم از هر کمینه ای

تو ختمِ ساقیانی در بزمِ خلدِ اُنس

ما در میان حلقه ی مجلس نگینه ای

مرغِ مراد هم شود آخر به حیله صید

بر رویِ دام تعبیه می پاش چینه ای

چیزی چنان که حاصلِ وقتی بود سبک

پیوند کن قرینه ی حال از قرینه ای

هر نوع و هر چنان که توانی بساز هین

هان زود اضطرابِ دلم را سکینه ای

تعداد ابیات منتشر شده : 510165