جان از تن خود برون توانم دیدن

من جای تو بی تو چون توانم دیدن؟

عالم همه سرنگون توانم دیدن

خود را شده غرق خون توانم دیدن

گر طلعت شاهد قناعت بینی

زلفش به کف آر و خوش فروکش سلمان

تا کی پی هر نگار مهوش، سلمان،

گردی چو سر زلف مشوش، سلمان؟

حاشا که تو افتی و نیفتد هرگز

مانند تو شهسوار در روی زمین

شاها به خطای اسب اگر شاه ز زین

گردید و جدا گشت، چه افتاد ازین؟

می خواستی و چراغ، نی، حاجت نیست

امشب که چراغ وا کنی رو وا کن

مهمان شماعیم نظر با ما کن

مهمانی یاران لب چون حلوا کن

پندار که در شب فراز عینت

دو نقطه یا نهاد و یک نقطه نون

زیر و زبر چشم ترا بس موزون

نقاش ازل سه خال زد غالیه گون

تعداد ابیات منتشر شده : 510165