هدهد نامه رسان تاج کرامت بر سر

نامه ای دوش به سلمان ز سلیمان آورد

قصه یوسف جهان در قعر چاه انداخته

نامه حاتم فلک در طی نسیان یافته

فراق لعل لبش خون من بخواهد ریخت

بیا وزان دهنش جان من امان برسان

ز هیبت تو دل دشمنان بروز نبرد

چنان بود که دل عاشقان به روز فراق

فکنده قصه یوسف جمال او در چاه

نهاده نامه کسری ، زمان او بر طاق

می رود با سدره قدر تو طوبی را نسب

نامه انساب خود را گر مشجر می کند

ز فقد مراد و جفای زمانه

ز بعد دیار و فراق صواحب

مشو بدنام را منکر، نخوانده نامه سرش

که بدنام است و افعال نکو می آید از صهبا

دلی پر سخن دارم و مهر بر لب

چو نامه چه باشد مرا اگر بخوانی

تو دوری و من در فراق تو زنده

زهی سست عهد و زهی سخت جانی!

تعداد ابیات منتشر شده : 510165