ز ذکرت دوستاران را شود کیفیتی حاصل
که از خاطر برد کیفیت تأثیر صهبایی
الا تا نشوهٔ صهبا ز لوح دل فرو شوید
نقوش محنت و غم را به گاه مجلس آرایی
ولیکن دست دوران پای بند محنتش دارد
چه باشد کز ره احسانش بند ازپای بگشایی
حبیب از جان شها چون در و صفت بر زبان راند
سزد کز لفظ وی طوطی بیاموزد شکرخایی
سبک گردی ز عزمت گر به سنگ خاره بنشیند
ز سنگ خاره برخیزد گرانیهای خارایی
همانا خامه گر خواهد که وصفت جمله بنگارد
عجب نبود خیالات محال از طبع سودایی
اگر بر اختلاف دهر حزمت امر فرماید
کند دیروز امروزی کند امروز فردایی
از آن رو سایه خود را تابع خصم تو می دارد
که ود را خصم نستاید به بی مثلی و همتایی
صباکی شرق و غرب دهر رایک لحظه فرساید
نیاموزد ز خنگت تا رسوم راه فرسایی
چنان افکند بنیاد عناد از بیخ فرمانت
که یک جا آب و آتش را توانی جمع فرمایی