چون باد، ازین بحر، سبک نگذشتی
چون موج، سبک روح گران جان که تویی
ای پیرو کاملان عرفان که تویی
از ایشانی و نه چو ایشان که تویی
باشد ز تو ارشاد جوان بختان را
چون صبح دوم، پیر جهانگیر تویی
در خانقه کون و مکان پیر تویی
این صومعه را باعث تعمیر تویی
مردی نبود برآمدن با چو خودی
با نفس خود ار برآمدی، مرد تویی
با رستم گُرد اگر هماورد تویی
یا در صف کینه آوران فرد تویی
سودایی زلف خویش کردی چو مرا
عذرم بپذیر در پریشان گویی
ای قد تو سرو چمن دلجویی
روی تو گل گلشن نیکورویی
از خلق کناره گیرم اما چه کنم
چون جمع شود حواس در تنهایی
از کس نبود هراس در تنهایی
امن است دلم ز پاس در تنهایی