سحر آمده به رغبت و اشعار
از تو به گوش حرص شنیده
چو من جریده اشعار خویش عرض کنم
نخست یابم نام تو بر سر دیوان
ای مظفر تو در خور صدری
صدر دیوان به تو مزین باد
هست او چنانکه باید و چون او ز خلق نیست
بادا چنانکه خواهدو بدخواه او مباد
پیوسته شاد باد که شادیم ازو همه
زو خرمیم سخت که در خرمی زیاد
چونین که در فراقش بودیم بس غمین
والله که از وصالش هستیم سخت شاد
تا شد گشاده ما را یک در به صحبتش
بر ما ز شادمانی صد در فزون گشاد
نه چون تنگ دلان بفزایش نمود فخر
نه چون سبکسران به ستایش گرفت باد
هرگز به هیچ مکرمت از خود عجب نکرد
روزی به هیچ تربیت از ره نیوفتاد
راهی که او سپرد به همت نکو سپرد
رسمی که او نهاد به حشمت نکو نهاد