ز افزون هدایا ز موجز قصاید
فزون وفره قل ودل می فرستد
گفتمش چیست بدین قاعده تکلیف بهار
گفت اگر دست دهد عشق رخ زیبایی
گفتمش صحبت فردای قیامت چه بود؟
گفت کاش از پس امروز بود فردایی
گفتم آن خواب گران چیست به پایان حیات
گفت سیریست به سرمنزل ناپیدایی
گفتم این چاشنی عمر چه باشد؟ گفتا
از لب مرگ شکرخندهٔ پرمعنایی
گفتم آیین وفا چیست درین عالم ؟ گفت
گفتهٔ مبتذلی ، یا سخن بی جایی
گفتمش چیست به گیتی ره تقوی ؟ گفتا
بهتر از مهر و محبت نبود تقوایی
گفتم از علم نظر علم یقین خیزد؟ گفت
نظر علم و یقین نیست جز استهزایی
گفتمش مرد ریاست که بود گفت کسی
کز پی رنج و تعب طرح کند دعوایی
گفتم این فلسفه و شعر چه باشد گفتا
دست و پایی شل وانگه نظر بینایی